کشان کشان به طرف مسجد:

یکی از افراد که دو سال در پیش حاج آقا بزرگ خدمت کرده بود نقل می کند که :حاج آقا بزرگ ا من خیلی شوخ بود.یک روز صبح در میان تاریکی و برف،با ایشان به مسجد می رفتم.به سراشیبی تند کوچه رسیدیمبرف زیادی باریده بود.حاج آقا بزرگ نگاه نگاه شوخی به من کرد و گفتنور محمد،بیا باهم سرسره برویم .بعد روی زمین نشست و در حالی که میگفت«سرسر»پایین می رفت.

حتی در هنگام بیماری:

یکی از نزدیکان ایشان نقل می کند که:روزی حاج آقا بزرگ به شدت تب کرده بود طوری که عرق از سر و صورت ایشان سرازیر شده بود.نا گهان صدای اذان بلند شد و دیدیم که تقلای ضعیفی در ایشان به وجود آمد.گویا سعی می کردند از جایشان بلند شوند.به ایشان گفتم حال جسمی شما مناسب نیست .شما باید استراحت کنید ولی گویا گوششان بدهکار نبود و می خواستند برای نماز به مسجد بروند و هر چه کردیم نتوانستیم جلوی ایشان را بگیریم.

 

سرباز نا سزاگو و حاج آقا بزرگ:

روزی یک سرباز بد دهن و ناسزاگو در مسجد و در حضور همه ی افراد شروع کرد به نا سزاگفتن به حاج آقا بزرگ و مدام به ایشان توهین می کرد.نا گهان مسجد در سکوت فرو رفت و همه منتظر پاسخ حاج آقا بزرگ بشدند.که یک دفعه ایشان سکوت را شکست و با لحنی مهربان و تاثیر گذار فرمود:حالا اجازه می دهید،منبر بروم!!.

 

صدای ترانه را کم کن:

یک روز صبح ایشان بعد از نماز صبح از مسجد خارج شد و به سمت خانه به راه اقتاد که در راه به یک مغازه دار بر خوردکه صدای ترانه ی خود را بلند کرده بود.وقتی از کنار مغازه او رد شد به او گفت:فلانی اگر صدای ترانه ات را کم تر کنی تا فقط خودت بشنوی بهتر است.زیرا این بچه از تو یاد می گیرد.

سخنی که از دل پاک مرد الهی برخواسته بود ، مانند گلوله ای در دل او نفوذ کرد و و گوش کردن ترانه های مبتذل را به کلی کنار گذاشت.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








برچسب ها :